رحلت پیامبر اکرم (ص)

وفای مدینه

مدینه بعد پیغمبر چه محزون و غم انگیزی

                                     بهارت در سفر رفت و تو مهماندار پاییزی

مدینه بعد پیغمبر ندیدی روز خوش دیگر

                                      امان از بی وفایی ها امان از چرخ بازیگر

مدینه کرده ای پرپر گل دامان زهرا را

                                 به ناکامی زدی بر هم سر و سامان زهرا را

مدینه بعد پیغمبر مصیبت سر به هر سو زد

                             خودم دیدم که گلزارش میان شعله می سوزد

مدینه فاطمه غم را تجسم کرده یعنی چه؟

                                        کنار بستر بابا تبسم کرده یعنی چه؟

مدینه بعد پیغمبر تو با زهرا مدارا کن

                                 علی مظلوم و تنها شد گره از کار او وا کن

مدینه بعد پیغمبر در این گلشن چه دیدی تو

                                     صدای قلب زهرا ز پشت در شنیدی تو 

زمزمه

چشم انتظار ...

ای امید عاشقان !

این دل به دردی مبتلاست،

بهار ها از پی هم گذشتند ،

 ولی تو نیامدی .

اگر می دانستم ،

در کدامین کنج عالم ،

در کدامین پشت پرده ،

منتظر و تنها نشسته ای

بی تامل سوی تو می تاختم.

ولیکن ‍! افسوس و صد افسوس

که نمی دانم کجایی ...؟

نمیدانم ، در کدامین پس پرده نظاره گر آدمی هستی...

آه ! اگر می دانستم ،دسته ای از زیبا ترین نرگس های باغ را برایت می آوردم.

اگر می دانستم، کوی و برزن را برای آمدنت چراغانی می کردم.

اگر می دانستم ، بر سر هر کوچه ای گل به دست مردمان می دادم.

اگر می دانستم ،  نغمه های شادی سر می دادم.

افسوس که نمی دانم ...

شعر

کار مده نفس تبه کار  را ..............در صف  گل  جا  مده  این  خار را

کشته نگه دار که موش هوی .......... خورده بسی خوشه و خروار را

چرخ و زمین بندهٔ تدبیر توست .............. بنده  نشو درهم و دینار  را

همسر  پرهیز  نگردد  طمع................... باهنر   انباز   مکن  عار  را

ای که شدی  تاجر بازار وقت .............. بنگر  و  بشناس  خریدار  را

چرخ بدانست که کار تو چیست ............دید چو در دست تو افزار را

بار وبال است تن بی تمیز ..................روح چرا می کشد این بار را

تا  نزند  راهروی را  بپای ......................به که  بکوبند  سر  مار  را

خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن...........پاره کن این دفتر و طومار را

هیچ  خردمند نپرسد زمست .............. مصلحت  مردم  هشیار  را

روح گرفتا ر و  به  فکر  فرار ...............فکر  همین  است  گرفتار  را

آیینهٔ   تست  دل  تابناک ................ بستر  از  این  آیینه  زنگار  را

دزد از این خانه از آن رو گذشت ...............تابشناسد در و دیوار  را

چرخ یکی دفتر کردار هاست ...........پیشه  مکن  بیهده  کردار   را

دست هنر چیده‌، نه دست هوس..........میوهٔ این شاخ نگونسار را

رو گهری جوی که وقت فروش ..............خیره  کند  مردم  بازار  را

در همه جا راه تو هموار نیست.........مست مپوی این ره هموار را

((پروین اعتصامی))

اربعین حسینی(ع)

   

 

نشان عشق

خون جگر ز آه من ،می چکد ای پناه من

ز زیر خاک و خون بگو ،جواب سوز و آه من

آمده ام کنار تو، که جان کنم نثار تو

نگر که سایه ای ز من، فتاده بر مزار تو

تو رفتی و ز بعد تو ،شدم اسیر و در به در

به هر کجا که رفته ام ، تو را شدم نظاره گر

چگونه باورم شود، که دیدمت به خون تپان

به قامت خمم شوم،به تربت تو سایبان

نشان عشق تو بود،همرهم ای برادرم

یکی بر این شکسته سر، دو صد نشان به پیکرم

رسیده زینب تو با ،جامه پاره پاره ای

ببین رباب آمده ،همره گاهواره ای

سکینه آب مب برد ، به سوی ساقی حرم

گلاب اشک می دهد ع به جای پای مادرم

خروش جاری فرات ، دلم کباب می کند

یاد لبان تو مرا ،خانه خراب میکند

  

 

نه دی

بسم الله الرحمن الرحیم

زنده باد ایران و ایرانی ، زنده باد به هر چی جوون با غیرته.

بار دیگر ثابت شد بر همگان که ایران و ایرانی همواره بیدار و هوشیار است و هر لحظه با دیده ای باز در عرصه حضور دارد.

و ننگ بر آنان که سعی کردند این بیداری عظیم و آشکارا را با حرف ها ی مزخرف و خنده اور کوچک و ناچیز جلوه دهند. به راستی چقدر حقیرند اینان.

جوانان ما بر خود ببالند که چنین انسان هایی از غیرتشان به ستوه در امده اند.

خواستندن از طریق شبکه های ماهواره و سایت های مختلف بر ما نفوذ کنند و اهداف شوم شان را اجرا کنند، اما چه ساختار شکنانه و دندان شکن جواب کار هایشان را گرفتند.

ندانستند که این مرز و بوم خون جوانانش را در هشت سال دفاع مقدس داده است و ارزش قطره قطره ی این خون ، شهادت،فداکاری و گذشت را می داند.

جوان ایرانی قدر دان آنهاست و اجازه ی توهین به مقدساتش را نمی دهد و نمی گذارد عده ای بی سر و پا که حتی تکلیفشان با خودشان هم معلوم نیست پای در عرصه بگذارند و عاشورای حسینی را به سخره بگیرند،در عاشورا کف بزنند و همانند میمون برقصند ،سطل های زباله را به آتش بکشند.

ندانستند که مردم بیدارند می بینند .سکوتشان به معنای موافقت با اعمالشان نیست ، و بالاخره این کاسه ی صبر هم لبریز میشود.

این حضور غیر قابل انکار است و هیچ کس نمی تواند این بیداری و بصیرت را انکار کند.

غرب با خود چه فکر کرده که برای بی ارزش نمایاندن این حضور میلیونی در شبکه هایشان می گویند که مردم به خاطر ساندویچ ، ساندیس و کیک امده اند؟؟؟؟ دولت ایران به کارمندانش مرخصی و وعده ی پاداش داده است؟؟؟؟

چه بی خردانه این ها را می گویند.

و از این واضح تر حقارت خود را به رخ نکشید ای مجسمه های ننگ و فساد و استکبار در جهان.

ملتی که با توهین با مقدساتشان نتوانستند لحظه ای سکوت کنند و به عرصه ی حضور آمده اند تا به شمایان بفهمانند تا ایران و ایرانی است امثال شما هیچ غلطی نمی تواند بکند.

ما جوانان با رهبر فرزانه و عزیزمان می مانیم. خون در رگهایمان پیشکش به ساحت مقدس شان.

ما ایران را با ولایت فقیه و دین اسلام میخواهیم و بس.

 

نه دی،نه دی بود

نه دی، نور بصیرت الهی بود در دلهای امت.  

 

  

 

جسورانه دل رهبر شکستند 

خیال کردند که در کوفه نشستند 

علی هفتاد میلیون یار دارد 

هزاران مالک و عمار دارد 

چه سلمان ها به دورش در طوافند  

چه شمشیر ها به اذنش در غلافند 

فقط کافی است تا با یک اشاره 

جهان کفر گردد پاره پاره

حکایت:حکمت کار های خدا

آیا کلبه شماهم در حال سوختن است؟

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

_______________________________________

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،

تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،

تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،

تو گفتی «من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،

تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،

تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،

تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،

تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام» تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد» این پیام را به دیگران نیز بگویید، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می‌کند که کلبه اش در حال سوختن است .