عضویت در وبلاگ

برای عضویت در وبلاگ

ادامه نوشته

انتظار...

سالهاست به انتظارت

چشم به آسمان دوخته ام

سالهاست سراغت را

از مرغان مهاجر گرفته ام

سالهاست که در ساحل دریای چشمانم

قایق آمدنت را به انتظار نشسته ام

سالهاست در جزیره تنهایی بی تو بودن

با تو بودن را به شعر و آواز کشیده ام

سالهاست که شبها درد فراقت را

به حافظ گفته ام

و نی نامه مولانا را

برای آمدنت ناله کردم

بارها شکستم و خیالی گشتم

که نمی آیی

بارها زخم ملامت آمدنت را

بر دل ریشم زدند

که نمی آیی

بیگانگان از حریم عشق

ظهورت را به کوی می فروشی

جزء خیالی نمی دانستند

و همین بود که خیالم نامیدند

و از آن زمان تا کنون

عطر آمدنت را

در کوی عاشقان به بوئیدن نشسته ام

و اینک می بینم که

سوار بر موج وحشی

بر دریای پر تلاطم عشق

با نیلوفرگیسوان حیراننت

بر پیکر آب شلاق بی قراری می زنی

و می آیی که رویای دیرین این کهنه عاشق را به حقیقت بپیوندی

 

کوچه

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوقدیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهان خانه ی جانم

گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آُسمان صاف وتب آرام

بخت خندان وزمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب وصحرا وگل وسنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ایینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق؟ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم ! نتوانم !

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم : تو صیادی ومن آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم وگشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!

سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت .

مرغ شب ناله یتلخی زد وبگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ،  نرمیدم.

رفت در ظلمت غم آن شب وشب ها ی دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

بی تو، اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !

((فریدون مشیری ))

 .داستان .

    

 سلاااااااااااااااااااام به یکایک شما خوبان و سروران عزیز 

داشتم با ماشينم مي رفتم سر كار كه موبايلم زنگ خورد گفتم بفرماييد الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مزاحمي يه فوت كن اگه ميخواي با من دوست بشي دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتي يه فوت كن اگه خوشگلي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نيستي يه فوت كن اگه هستي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا ميخوام برم رستوران شانديز اگه ساعت دوازده نميتوني بياي يه فوت كن اگه ميتوني بياي دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالي گوشي رو قطع كردم فردا صبح حسابي بخودم رسيدم بهترين لباسمو پوشيدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمي گنجيدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در ميومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار مياي خونه؟ اگه نمياي يه فوت كن اگه مياي دوتا فوت كن

 ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

زني با لباس هاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست کمي خواربار به او بدهد. به نرمي گفت که شوهرش بيمار است و نميتواند کار کند و شش بچه اش بي غذا مانده اند.مغازه دار با بي اعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون کند زن نيازمند در حالي که اصرار ميکرد گفت : آقا شما را به خدا به محض اين که بتوانم پولتان را مي آورم مغازه دار گفت : نسيه نمي دهد. مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفتگوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت : ببين خانم چه مي خواهد خريد اين خانم با من. خواربار فروش با اکراه گفت : لازم نيست خودم ميدهم. فهرست خريدت کو؟ زن گفت : اينجاست.مغازه دار از روي تمسخر گفت : فهرست را بگذار روي ترازو به اندازه وزنش هر چه خواستي ببر. زن لحظه اي مکث کرد و با خجالت از کيفش تکه کاغذي در آورد وچيزي رويش نوشت و آن راروي کفه ي ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند که کفه ترازو پايين رفت.خواربار فروش باورش نشد.مشتري از سر رضايت خنديد و مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه ترازو کرد کفه ترازو برابر نشد آن قدر چيز گذاشت تا کفه ها برابر شدند. در اين وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوري تکه کاغذ را برداشت تا ببيند که روي آن چه نوشته شده است. روي کاغذ ، فهرست خريد نبود دعاي زن بود که نوشته بود : اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري خودت آن را برآورده کن. مغازه دار با بهت جنس ها را به زن داد و همان جا ساکت و متحير خشکش زد. زن خداحافظي کرد و رفت و با خود مي انديشيد که فقط اوست که مي داند وزن دعاي پاک و خالص چقدر است.

........

 

 

امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر :
ای مالک!

((اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی))

 

 

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه       وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست       کین دم که فرو برم برارم یا نه  ...

 

 

 

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سارد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش

و او هر روز پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را بیدلر سازد

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را

((دکتر علی شریعتی))

 

 

 

 

چقدر خنده داره! و جای فکر داره

 

چقدر خنده داره! و جای فکر داره

 

چه قدر خنده داره : که وقتی می خواهیم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی می خواهیم با دوستمون صحبت کنیم هیچ مشکلی نداریم!

چه قدر خنده داره : که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمیگنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش میشه شکایت می کنیم و آزرده خاطر میشیم!

چه قدر خنده داره : که خواندن یه صفحه یا بخشی از قرآن سخته اما خواندن صد سطر از پر فروش ترین کتاب رمان دنبا آسونه!

چه قدر خنده داره: که سعی می کنیم ردیف جلوی صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!

چه قدر خنده داره : که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

چه قدر خنده داره : که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان قرآن رو به سختی باور می کنیم!

چه قدر خنده داره : که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنن و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت هم برن!

چه قدر خنده داره : که وقتی جوکی را از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنیم به سرعت آتشی که در جنگل انداخته بشه همه جا رو فرا میگیره اما وقتی سخن و پیام دینی رو می شنویم دوبرابر در مورد گفتن و نگفتن اون فکر می کنیم!

خنده داره؟؟؟!!! دارید می خندید؟؟؟!!! یا دارید فکر می کنید؟؟؟!!! خدا جون دوستت دارم.

از خداوند سپاسگزار باشیم که او خدایی دوست داشتنی ست.

رشته عمرم به پایان رفت و جان آمد به لب

سوز دل تا کی بود باقی نمی دانم چو شمع

دعا کنید خدا آخر و عاقبتمونو را ختم به خیر کند ... یا علی.

نگاهایم پر از سوال است

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد


نگاهایم پر از سوال است

هیچ کس نیست پاسخی برایش داشته باشد ؟؟

ادامه نوشته

معنای حقیقی سکوت

اگر روزی بین ماندن و رفتن شک کردی حتما برو....

بی معطلی!

چون نمیبایست کار به شک می کشید،

که بیاندیشی یا نیاندیشی!

همان لحظه شک کار تمام است...

 

به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز تو را تشخیص دهد

 اندوه پنهان شده در لبخندت را،

عشق نهان در عصبانیتت را

و معنای حقیقی سکوتت را...

سلام...

من شبنم هستم


ببخشید که دیر به دیر میام

امروز اومدم هم سلام کنم بهتون و هم چند تا عکس خوشگل براتون بذارم

خواهشن نظر یادتون نــــــــــــــــــــره

ادامه نوشته

عشق و علاقه از زبان دیگران

شکسپیر: اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.

ویکتور هوگو:کسی رو که دوستش داری هر چند وقت یه بار بهش یادآوری کن که او را دوست داری!!!!!!!!!!!

دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت.

دانشجوی آمار: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.


دانشجوی فیزیک: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.

دانشجوی حسابداری: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.

دانشجوی ریاضی: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.

ادامه نوشته