زمزمه

چشم انتظار ...

ای امید عاشقان !

این دل به دردی مبتلاست،

بهار ها از پی هم گذشتند ،

 ولی تو نیامدی .

اگر می دانستم ،

در کدامین کنج عالم ،

در کدامین پشت پرده ،

منتظر و تنها نشسته ای

بی تامل سوی تو می تاختم.

ولیکن ‍! افسوس و صد افسوس

که نمی دانم کجایی ...؟

نمیدانم ، در کدامین پس پرده نظاره گر آدمی هستی...

آه ! اگر می دانستم ،دسته ای از زیبا ترین نرگس های باغ را برایت می آوردم.

اگر می دانستم، کوی و برزن را برای آمدنت چراغانی می کردم.

اگر می دانستم ، بر سر هر کوچه ای گل به دست مردمان می دادم.

اگر می دانستم ،  نغمه های شادی سر می دادم.

افسوس که نمی دانم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد