کاش عزیز جانم بودی واقعا مهدی جان

تو هفته دو زنگ با بچه ها کلاس دارم

قرار گذاشتیم یه زنگ کتاب باشه و یه زنگ بحث کنیم

انتهای سال که از بچه ها که سوال میکنم اغلب اونهایی که به غیر از نمره و کنکور دغدغه دیگه ای رو نوبر کردن، از بحث و گفتگوهای کلاس به نیکی یاد میکنن

چند هفته قبل، تو زمان بحث آزاد وقتی دیدم بچه ها خیلی بحث های پیشنهادی اول سال خودشون رو دنبال نمی کنن، ازشون اجازه گرفتم و بجای محور قراردادن سوال بچه ها یه سوال خودم طرح کردم
از بچه ها خواستم خیلی جدی جواب بدن به این پرسش:

"اگر بهت بگن یکماه به انتهای زندگیت بیشتر نمونده چیکار میکنی تو اون فرصت باقی مونده؟"

هرکدوم از بچه ها جوابی دادن. بر خلاف سوال جوابهای معمول پاسخ‌ها شبیه هم نبود. هرکسی از ظن خودش به موضوع نگاه کرد. بعضی جدی و بعضی به شوخی. جوابها رو به اجمال کنار هم نوشتم. جواب نانوشته خودم رو هم گذاشتم کنار جواب بچه ها. بعد گفتم بیاین از دور به جوابها نگاه کنیم. در عین کثرت و تنوع بگردید دنبال نقطه مشترک. باز هر کس جوابی داد. تهش رسیدیم به "من" . می شد گفت محور همه ی جوابها "من" هر کس بود. بهره هایی بود که ما بخاطر فرصت محدود پیش روی منِ وجودی خودمون قرار میدادیم. چه اونهایی که رنگ و بوی معنوی داشت چه اونهایی که صادقانه پی لذت حداکثری بودن.

بعد بهشون چندتا نکته گفتم

اول اینکه "یک ماه مثالی" خودتون رو بگذارید پیش روتون. خوب بهش نگاه کنید. همه‌ی ما هدف و بهره‌ای که از زندگی می خوایم ببریم، تو همین یک ماه خلاصه میشه. محرک ما همین‌هایی هست که تو یک ماه مثالی طلب میکنیم. ما یک ماه رو به اندازه یک عمر زندگی میکنیم. محرک های زندگی تون رو وجدان کنید. محرک های دیگران رو آینه در نظر بگیرید. آرزوهای دیگران و تن بزنید و امتحان کنید.

دوم: من و شما نمی دونیم چقدر زنده هستیم. یک روز یا چند ده سال. اما یقینا این سفر سرنوشت حتمی ماست. گاهی بعضی امور مهم رو به تعویق میندازیم تا به وقتش بریم سراغشون. مثل برنج و خورشت که گاهی گوشت ها رو برای لقمه آخر کنار میگذاریم. چون می خوایم طعم بخش خوبتر غذا تو دهنمون باقی بمونه. غافل از اینکه وقتی سیر میشی دیگه اون تکه های گوشت که قرار بود لذت بخش ترین بخش غذا باشن برات جذاب نیستن. چه بسا دیگه میلی هم به خوردنشون نداری! پس طوری زندگی کنیم که حسرت وقت وداع یقمون رو نگیره. یا اقلا کمتر بگیره. به اونهایی که دوستشون داریم بیشتر سر بزنیم. حرف های نگفته ی محب آمیز رو بگیم. عزیزانمون رو در آغوش بکشیم و ... چون نمیشه رو قطعی بودن فرصت کافی برای بعضی کارها حساب کرد. خیلی وقتها زود دیر میشه ...

سوم اینکه همونطور که دیدین خواست های توام با حرص ما اغلب معطوف به اتمام فرصت زندگی بود. ما می خواستیم آخرین بهره ها رو از دنیا در فرصت محدودی که داشتیم در آغوش بگیریم! ما در انتخاب هامون هیچ توجهی به "ابدیت" نداشتیم. در واقع نداشتیم و نداریم. ما ابدیت رو تکرار می کنیم و در زبان قبول داریم. اما این قبول داشتن در سطح زبان باقی مونده و به قلب ما سرایت نکرده. برای همینه که تو انتخاب‌هامون هم هیچ اثری از اعتقاد به باور نسبت به ابدیت نیست!

نکته آخر: خیلی از رنج هایی که منو شما از آدم های پیرامون مون می بریم، از محل آدمهایی که هیچ باوری نسبت به ابدیت ندارن. طبیعتا منظورم از باور همون ایمانی که به انتخابها سرایت می کنه. ما هم اگر بی باور نسبت به ابدیت باشیم، اگر دال مرکزی انتخاب‌هامون "انانیت" باشه، شبیه و یا حتی عین همان آدمهایی می‌شیم که دنیا بخاطرشون سیاره رنج شده برای دیگران. ما هم فاعل می‌شیم به همون افعالی که ازشون رنج می بریم...

+ تاريخ یکشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۲ساعت 19:59 نويسنده سلام |

در نماز خانه شرکت منبری سه پله و شکیل بود

که می گفتند پیمانکار بعد از تمام شدن کارش از جیب خودش آنرا خریده و هدیه کرده

و خودش چند سال قبل در سر زمین منی آسمان را بغل کرده

شیخ روی منبر نشست و پیمانکار جنت مکان را یاد کرد و سفره روضه را گشود

کلی رشک بردم به حال آقای پیمانکار

خوف وجودم را گرفت

که از حیات من بعد از مرگ چه خواهد ماند؟

اینهمه مصرف از دنیا ثمرش چیست؟

+ تاريخ شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۲ساعت 10:46 نويسنده سلام |

شاید فقط افتادن حجاب های عالم ماده بتواند

از دنیای نامعلوم و حیرت انگیز مجازی رونمایی کند

دنیایی که در ویترینش می نویسند "فقط برای تو اینجا هستم"

و در چت خصوصی برای هزار اکانت قلب می فرستند.

دنیای که مخاطبش را به بازتاب های برش خورده عادت میدهد

دنیای که وقتی درش هستی لذت میبری

وقتی درش نیستی لذت مضاعف آرامش

+ تاريخ سه شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۰ساعت 11:40 نويسنده سلام |

برای همین است

که از مسلمانان راکد

بیش از کفار متحرک

هراس دارم

 

+ تاريخ شنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 11:14 نويسنده سلام |

گوشم را کاش بپیچانی و بپرسی

معلوم هست پی چی میگردی، این همه وقت؟

بزنی پس کله ام ای کاش و بگویی

بلند شو برو به تکالیف عقب افتاده ات برس

داد میزدی و می گفتی "نری دوباره بازی گوشی کنی"

کاش

 

+ تاريخ پنجشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 14:46 نويسنده سلام |

چشم به هم زدم       

نیمی از سال

نیمی از عمرِ احتمالی

گذشت

انگار دارم خواب می بینم

من بعد را "راه بلدهای کهنه کار" سریع تر هم پیش بینی کرده اند

+ تاريخ پنجشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 14:42 نويسنده سلام |

حرف‌های زده نشده اونقدر زیاد شدن

که خوف دارم

زبان باز کنم

می ترسم

سیل راه بی افتد

سیلی که از اقلیم لسان

آغاز می شود و بی توجه به همه ی قوانین فیزیک

با محله های بالا دست سرایت می کند

 

+ تاريخ پنجشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 14:41 نويسنده سلام |

+ تاريخ پنجشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 14:38 نويسنده سلام |

امام عشق، به عبید الله حر جعفی فرمودند: اگر می خواهی در روزهای واپسین عمر خطاهای گذشته را جبران کنی و عاقبت به خیر شوی، با ما همراه شو.

عبید الله که میدانست سرنوشت قطعی این کاروان قربانگاه است، چرتکه دست گرفت و پرسید: اگر من بیایم و نیایم در سرنوشت شما تاثیری ایجاد می شود؟

پاسخ منفی بود و عبید الله در حالی که شهادت میداد که حسین ابن علی پرچمدار حق را از صمیم قلب دوست دارد و هر کس در معیتش باشد خوشبخت می‌شود، از همراهی امام سر باز زد و امکان هایش را ( اسب و شمشیرش را) پیش کش نمود.

حضرت عشق فرمود ما خودت را می خواستیم، حالا که نمی آیی امکان هایت هم برای خودت‌

سر نوشت بعضی از ما، به عبیدالله شباهت دارد

همراه کاروان حق نمی شویم و از بذل جان پرهیز داریم و چنگ به جیفه ی ناچیز دنیا زده ایم

و در عوض سعی میکنیم با نثار امکانهایمان (نذر و نوکری و ..) ارادت خودمان را اثبات کنیم!

لذا اصلا بعید نیست که امام به ما نیز بفرمایند

من از تو خودت را می خواهم، اگر می آیی امکان هایت را نیز می‌پذیرم، اگر نمی‌آیی  ...

 

+ تاريخ دوشنبه دهم شهریور ۱۳۹۹ساعت 14:7 نويسنده سلام |

آی ویروس منحوس

حواست هست که از وقتی اومدی

چقدر سعی کردی متنبه مون کنی

و ما چقدر مقاومت کردیم؟

+ تاريخ چهارشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۹ساعت 9:12 نويسنده سلام |