زاغی به طرف باغ ، به طاووسطعنه زد *** کاین مرغ زشت روی ،چه خود خواه و خودنماست
این خط و خال را نتوان گفت دلکش است *** این زیب و رنگ را نتوان گفت دلر باست
پایش کج اس و زشت ،ازان کج رود به راه *** دمش چو دم رو به و رنگش چو کهر باست
نوکش،چو نوک بوم سیه کار منحنی است *** پشت سرش برآمده گردنش دو تاست
از فرط عجب و جهل گمان مب برد که اوست ***تنها پرنده ای که در این عرصه و فضاست
این جانور نه لایق باغ است و بوستان *** این بی هنر نه درخور این مدحت و ثناست
رسم و رهیش نیست بجز حرص و خودسری *** از پا فتاده هوس و کشته ی هوی است
طاووس خنده کرد که رای تو باطل است *** هر گز نگفته است بد اندیش حرف راست
مردم همیشه نقش خوش ما ستوده اند *** هرگز دلیل را نتوان گفت ادعاست
بد گویی تو این همه، از فرط بد دلی است*** از قلب پاک ، نیت آلوده بر نخاست
ما عیب خود ، هنر نشمردیم هیچ گاه ***در عیب خویش ننگرد ان کس که خود ستاست
گاه خرام و جلوه به نزهتگه چمن*** چشم ز راه شرم و تاسف ، به سوی پاست
ما جز نصیب خویش نخوردیم ، لیک زاغ *** دزدی کند بهر گذر و باز ناشتاست
در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت؟ *** نقص و خرابی و گژی دیگرم کجاست؟
پیرایه ی به عمد به عمد نبستم به بال و پر *** آرایش وجود من ای دوست بی ریاست
ما بهر زیب و رنگ نکردیم گفتگو *** چیزی نگفتیم فلک داد آنچه خواست
کار آگهی که آب و گل ما به هم سرشت *** بر من فزود ،آنچه که از خلقت تو کاست
در هر قبیله کم و بیش خوب و زشت هست *** مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست
صد سال گر به دجل ه بشویند زاغ را *** چوبنگری ، همان سیه زشت بینواست
هرگز پر تو را چو پر من نمی کنند *** مرغی که چون منش پر زیباست مبتلاست
آزادی تو را نگرفت از تو هیچ کس *** ما را همیشه دیده ی صیاد در قفاست
فرمانده سپهر چو حکمی نوشت و داد*** کس دم نمی زند که صواب است یا خطاست
ما را برای مشورت ، اینجا نخوانده اند *** ا ز ما و فکر ما ، فلک پیر را غناست
احمق،کتاب دید و گمان کرد عالم است *** خود بین به کشتی آمد و پنداشت ناخداست
ما زشت نیستیم تو صاحب نظر نه ای *** این خرده گیری ، ازنظر کوته شماست
طاووس را چه جرم ،اگرزاغ زشت روست *** این رمز ها به دفتر مستوفی قضاست