پشت این در...
صحن دکان غرق در خون بود و دکتندار ، پی در پی
از در تنگ قفس
چنک خون آلود خود را درون می برد
پنجه بر جان یکی زان جمع می افکند و ،
او را با همه فریاد جانسوزش درون می برد
مرغکان را یک به یک میکشت و
در سطلی پر از خون می کرد .
صحن دکان را سراسر رق خون می کرد .
***
بسته بالان قفس
بی خیال ،
بر سر یک (( دانه )) با هم جنگ و غوغا داشتند !
تا برون آرند چشم یکدیگر را
بر سر هم خیز بر می داشتند !
***
گفتم : ای بیچاره انسان !
حال اینان حال توست !
چنگ بیداد اجل ، در پشت در ،
دنبال توست !
پشت این در ، داس خونین ، دست اوست
تا گریبان تو آرد به چنگ ،
دست خون آلود او در جست و جوست !
بر سر یک لقمه
یا یک نکته ، آن هم هیچ و پوچ
این چنین دعوا چرا یی؟
می توانی بود دوست .
((فریدون مشیری ))